شش درس زندگی و کسب‌و‌کار که از صعود به کلیمانجارو آموختم

 

Six Life and Business Lessons Learned From Climbing Mt. Kilimanjaro

برای مطالعه اصل مطلب، اینجا کلیک کنید!

 

By: Raj Raheja

CEO & Founder of Heartwood, 3D Interactive Training for Operations & Maintenance of Equipment

View from the top - The Roof of Africa!  

صعود به قله کلیمانجارو، بلندترین قله منفرد دنیا، بی‌گمان یک تجربه بی‌نظیر و یک "لحظه قابل ستایش" است. من هم، چنین انتظاری داشتم و لذا در مسیر صعود وقت گذاشتم تا در اندیشه خود به طور عمیق تفکر کنم و در پایان آن، با درس‌های با ارزش زندگی و کسب‌و‌کار – و به طور دقیق شش درس- آنجا را ترک کردم.

 

1)     ترس در برابر خطر

آیا شما می دانستید که سالیانه 8 تا 15 نفر در کلیمانجارو می میرند؟ به طور قطع آگاهی از این آمار، قبل از صعود باعث "ترس" می شود. اما این آگاهی از طرفی باعث می شود که افراد را مجبور کند تا ترس را نیز در در برنامه ریزی خود در نظر بگیرند. به جای "متمرکز شدن بر ترس"، که هم زمان‌بر و هم مشوش‌کننده است، من بیشتر انرژی خود را صرف آماده سازی برای "مقابله با خطر" کردم - و این کار بسیار مفیدتر و پربارتر بود. هر چیزی که شما به دنبال آن هستید، در آن سوی "ترس" قرار دارد – طبق کتاب "قدرت توجه" - یا به صورت موضوعی تر، بر اساس فیلم مورد انتقاد  "پس از زمین": "ترس واقعیت ندارد. تنها جایی که ترس وجود دارد، در تفکرات ما نسبت به آینده است. ترس محصول تصورات ماست و باعث می شود ما از چیزهایی بترسیم که در حال حاضر وجود ندارند و ممکن است هیچ وقت هم به وجود نیایند. سوءتفاهم نشود، خطر بسیار واقعی است، اما ترس یک انتخاب است."

درس شماره 1: از خطر نترسید، برای مقابله با آن آماده شوید. خطر واقعی است، اما ترس چیزی است که شما آن را ایجاد می کنید و در آن فرو می روید.

 

2)     آمادگی بیش از حد،  نباید به نگرانی بیش از حد منجر شود.

آمادگی به معنی جستجوی تمامی داستان‌های وحشتناک و بررسی اینکه آنها چه اشتباهی کردند و چرا اشتباه کردند، نیست. رخدادهای منفی، به خصوص داستان های وحشتناک، مقدار زیادی از توجه را به خود جلب می کنند و اگر شما به آنها اجازه دهید، می توانند شما را از ادامه تلاش باز دارند. سوانح هوایی به صورت طبیعی توجهات زیادی را به خود جلب می کنند. اما آیا شما می دانستید که سالانه  13 نفر بر اثر سقوط "فروشگاه های خودکار"[1] بر روی آنها جان خود را از دست می دهند؟ احتمالا نه. و شما هر چه از این حوادث عجیب و غریب کمتر بدانید، بهتر است.

در سفرها و اکتشافات سده های گذشته، بسیاری از جهانگردان غذا، دارو و موارد این چنینی را تدارک دیده بودند، اما اکثر آنها از اینکه سفر آنها در عمل چقدر سخت شده بود، تعجب می کردند. اگر آنها می دانستند که به چه سختی هایی برخورد می کنند، ممکن بود بسیاری از آنها چنین تلاش هایی را شروع نکنند. برای من فقط به این دلیل که افراد  شایسته‌ای مثل "مارتینا ناور اتیلو" و اورست نورد معروف "یان مکیور"  به بالای قله کلیمانجارو صعود نکردند، به معنی این نیست که من نیز نمی توانم – اما من در مورد تلاش های ناموفق هراس انگیز آنها چیزی نخواندم، تا زمانی که از قله برگشتم.

درس شماره 2: آمادگی بیش از حد کلید موفقیت است، اما در آن گم نشوید.

 

3)     برخی اوقات گروه کوچک، بهترین گروه است.

 در مورد اندازه تیم خود فکر کنید. اگر شما به طور مرتب  با بیش از 7 نفر ملاقات می‌کنید یا بیش از 7 نفر زیرمجموعه مستقیم دارید، چقدر خوب می‌توانید این افراد را بشناسید؟ و وقتی با هم هستید چقدر برای شما لذت‌بخش است؟ یا به چه میزان بهروری دارید؟ وقتی از یک کوه بالا می روید، وجود هفت نفر در تیم شما، به اندازه کافی برای همراهی و رفاقت بزرگ هست و در عین حال به اندازه کافی برای اینکه که همدیگر را بشناسید کوچک هست. این اصل به سناریوهای کسب‌وکار هم قابل تعمیم است. اگر گروه بسیار بزرگ باشد، الفت و دوستی بین آنها به وجود نمی آید و اگر گروه خیلی کوچک باشد، انرژی کافی در تیم ایجاد نمی شود. همچنین بیایید صادق باشیم. یک فرد چگونه می تواند با بیش از 7 نفر شریک باشد یا بیش از 7 نفر را به طور مستقیم هدایت کند؟ شما نمی توانید این امر را انجام دهید.

درس شماره 3: برای بازده بزرگ، اعضای تیم و ساختارهای گزارش دهی را کوچک نگه دارید.

 

4)     هدف‌های کوتاه انتخاب کنید تا اشتباه‌های کوچک داشته باشید.

"نیوی سیلز" درست می گفت. فارغ از اینکه آنها چه کار می‌کنند، اهداف خود را به قسمت‌های کوچک‌تر تقسیم می‌کنند- اهداف روزانه یا حتی اهداف ساعتی. شما نیز باید همین کار را بکنید. داشتن اهداف کوتاه‌مدت مشخص و واضح، مانند "رسیدن به فلان خط الراس در ساعت آتی" ممکن است یک چشم انداز عالی نباشد، اما قبل از اینکه این را بدانید، می بینید یک صعود 5/5 روزه تا ارتفاع 6000 متری داشته اید. (یا به یک هدف کسب‌وکار ظاهرا دست نیافتنی، دست یافته اید). همه اینها نتیجه برنامه‌ریزی درست است.

درس شماره 4: اهداف خود را به قسمت‌های مشخص و واضح مدیریت‌پذیر تقسیم کنید. در آن صورت، شما حتما می‌توانید به آنها دست پیدا کنید.

 

5)     آهسته اما با پشتکار، مسابقه را به پایان برسانید.

آنهایی که همیشه بهترین شروع را دارند، غالبا (یا اصلا) بهترین پایان را ندارند. گروه های زیادی در روز صعود به قله، با اشتیاق از ما جلو زدند، اما بسیاری از آنها در نهایت عقب ماندند، چون آنها با سرعت بیش از حد بالا رفتند، سریع‌تر دچار ارتفاع زدگی شدند. مانند بسیاری چیزهای دیگر در زندگی، پیوستگی و پشتکار به عنوان یک استراتژی بلند مدت، بهترین اثربخشی را دارد. وقتی که جهش ناگهانی رشد یا فعالیت برنامه ریزی نشده به صورت طبیعی اتفاق بیفتد، شما بهتر می توانید با محیط خود خو بگیرید و گام به گام با آنها جلو بروید. این واقعیت، در چشم انداز کسب‌وکار نیز قابل اعمال است.

استیو جابز یک‌بار به صورت معروفی گفت: "ما باید این تصور را کنار بگذاریم که لازمه برد اپل، باخت مایکروسافت است. آنها فقط نیاز دارند که راهی برای خود پیدا کنند که به طور جداگانه در جایی دیگر برنده شوند."

درس شماره 5:  فقط با خودتان مسابقه بدهید و در این صورت شما در مرکز توجه و آماده برای هرگونه موفقیتی خواهید بود.

 

6)     لذت زمان "حاضر همیشگی"[2] را از دست ندهید.

وقتی شما خاطرات گذشته را مرور می کنید، آن طور که باید و شاید نمی توانید شیرینی آن لحظه ها را در خاطر خود زنده کنید، زیرا احساس امروز شما، چگونگی به یادآوری خاطره ها را تغییر می دهد. وقتی من در حال صعود به قله کلیمانجارو بودم، به اینکه لحظه صعود به قله چقدر پرابهت است فکر نمی‌کردم، بلکه دریافتم که  قدم هایی که به سمت قله برمی‌دارم نیز همان قدر شگفت انگیز و قابل توجه هستند.

لذا خواه صعود به یک قله باشد، خواه گذراندن وقت با کودکان تان باشد یا تولید بهترین محصولات دنیا، سعی کنید از لحظات موجود لذت ببرید. لحظاتی که ماهرانه "حاضر همیشگی" نامیده می شود.

درس شماره 6: قدم های کوچک  ارزشمند هستند- امروز شما ارزشمند است. به آن توجه کنید.

 

 

شما چه درس های دیگری می توانید به این لیست اضافه نمایید؟!



[1] Vending Machines

[2] Permanent Present


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در چهارشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۶ ساعت 9:23 موضوع | لینک ثابت


روباه و خروس!

 

در گذشته های نه چندان دور ، فردی به دیدن یکی از آشنایان خود در یک روستای کوچک و دور دست می رود. آن زمان مردم مناطق روستائی مرغ و خروس در حیاط منازل خود  نگهداری می کردند و در  زمان آمدن میهمان ، برای خود و میهمانان این مرغ و خروس ها را کشته و از گوشت آنها استفاده می نمودند.حداقل انتظار این میهمان نیز این بوده که خروسی برای ایشان بکشند که بنا به هر دلیلی این امر اتفاق نمی افتد.

 

 

میهمان که از این رفتار میزبان دلخور شده بود، بعدا تعریف کرده بود: نیمه شب در حیاط خوابیده بودم که متوجه شدم روباهی قصد ورود به محل نگهداری مرغ و خروس های صاحبخانه را دارد. با این که می توانستم به سادگی و حتی با یک سرفه روباه را فراری بدهم، با خود گفتم: بودن این مرغ و خروس ها ، منفعتی برای من نداشته، لذا نبودشان هم برای من ضرری نخواهد داشت...

 

و صبح صاحبخانه با مقداری پر و تعدادی مرغ و خروس کشته شده توسط روباه در محل نگهداری مرغ هایش مواجه شده بود!

***

حکایت این میهمان و میزبان، حکایت برخی از سازمان های امروزی کشور ما است. از آنجا که  کارکنان در سود و منفعت سازمان هایشان ، هیچ سهمی ندارند ، در برابر تهدیدات و مشکلات سازمان نیز مسئولیت پذیری خاصی از خود نشان نمی دهند. به تعبیر دیگر چون سهمی از "خروس" های سازمان ندارند، در برابر "روباه" ها  کوچکترین واکنشی نشان نمی دهند. این است که ممکن است روزی مدیران این سازمان ها بمانند "با مقداری پر و تعدادی مرغ و خروس کشته شده "!!


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در شنبه ششم تیر ۱۳۹۴ ساعت 15:10 موضوع | لینک ثابت


آرد در خانه نمانده است!

 

 

"حکایت کنند که امیری را کاتبی زبردست بود که در املاء و انشاء غرا ید بیضا مینمود.وقتی در منزل خود بنوشتن نامه های امیر اشتغال داشت، ناگاه خادمه ی او پیش آمده گفت: "آرد در خانه نمانده است" کاتب از تفرق خاطر بی اراده همین عبارت را ضمن مطالب نامه نوشته بود.چون به نظر امیر رسید از این عبارت نا مانوس بشگفت و از کاتب استفسار کرد و واقعه بدانست.امیر فرمان داد تا از هر جهت آرامش و آسایش خاطر او را فراهم آرند که حیف است چنین هنرمندی پریشان خاطر بماند."

 

در حکایت این کاتب هم اثر و عواقب اشتباه کم اهمیت بود و هم نوع مسئله طوری بود که امیر بلافاصله به وجود آن پی برد و اقدام اصلاحی مناسب را انجام داد. اما امروزه صدها و هزاران کار و وظیفه مهم تر و پرخطرتر به دلیل تفرق خاطر کارکنان به عواقب غیر قابل جبران می انجامد تنها و تنها به این دلیل که "آرد در خانه نمانده است"!

 


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در چهارشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت 15:15 موضوع | لینک ثابت


از گچ و تابلو پاک کن دیروز  تا فایل های آموزشی امروز!

 

یکی از مبارزات جدی ما در دوره دبستان، جنگ منابع کمک آموزشی بود! علیرغم اینکه محدودیتی جهت تامین گچ و تابلو پاک کن برای هیچ کلاسی وجود نداشت ، ساعات قبل از شروع کلاس و یا در ساعات استراحت با تک زدن به کلاس های دیگر نسبت به دزدی و غارت منابعی  نظیر گچ و تابلو پاک کن اقدام می کردیم و آنها را در جای مخصوصی که انتهای کلاس پیش بینی کرده بودیم پنهان می کردیم ، گاه منابع این مخزن مخفی به اندازه مصرف یک سال مدرسه ما بود! این محل اهمیت استراتژیک خاصی برای ما داشت و علاوه بر سری بودن، به صورت نامحسوس با حساسیت  بالائی از آن حفاظت می شد...

***

گاهی این روزها به منابع حافظه های جانبی خود نگاهی می اندازم، یاد روزهای دبستان می افتم.مجموعه ای از فیلم ها و فایل های صوتی آموزشی، فایل های پی دی اف کتب و مقالات، ارائه های علمی و مدیریتی و ... که شاید هیچ گاه فرصت دیدن ، شنیدن و یا خواندن آنها را پیدا نکنم ... فقط برای داشتن!


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در شنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۳ ساعت 9:0 موضوع | لینک ثابت


ما موظّفیم مردم را به بهشت برسانیم

 

 

 

... امیرالمؤمنین فرمود: اگر از من اطاعت کنید، من شما را به بهشت میرسانم. عبارت امیرالمؤمنین در خطبه‌ى نهج‌البلاغه این است؛ میفرماید: فَاِن اَطَعتُمونى فَاِنّى حامِلُکُم اِن شاءَ اللهُ عَلى‌ سَبیلِ الجَنَّة؛ فرمود اگر آنچه من میگویم، گوش کنید و عمل کنید، من شما را به بهشت خواهم رساند، ان‌شاءالله؛ وَ اِن کانَ ذا مَشَقَّةٍ شَدیدَةٍ وَ مَذاقَةٍ مَریرة؛  اگرچه این کار، بسیار دشوار است، بسیار سخت است، تلخ است. این حرکت، حرکت کوچکى نیست، حرکت آسانى نیست؛ این هدف امیرالمؤمنین [است‌]. رساندن انسانها به بهشت، هم در زمینه‌ى فکرى مردم، [هم] در زمینه‌ى روحى و قلبى مردم، [هم‌] در حیات اجتماعى مردم، نقش مى‌آفریند. من از این جهت روى این تکیه میکنم که گاهى شنیده میشود کسانى در گوشه‌وکنار وقتى صحبت از هدایت و راهنمایى و بیان حقایق دینى و مانند اینها میشود، میگویند آقا، مگر ما موظّفیم مردم را به بهشت برسانیم؟ خب بله؛ بله، همین است. فرق حاکم اسلامى با حکّام دیگر در همین است: حاکم اسلامى میخواهد کارى کند که مردم به بهشت برسند؛ به سعادت حقیقى و اُخروى و عقبائى برسند؛ [لذا] راه‌ها را باید هموار کند. اینجا بحثِ زور و فشار و تحمیل نیست؛ بحثِ کمک کردن است. فطرت انسانها متمایل به سعادت است، ما باید راه را باز کنیم؛ ما باید کار را تسهیل کنیم براى مردم تا بتوانند خودشان را به بهشت برسانند؛ این وظیفه‌ى ما است، این کارى است که امیرالمؤمنین بار آن را بر دوش خود گرفته است و احساس وظیفه میکند که مردم را به بهشت برساند...

***

 از بیانات مقام معظم رهبری  در دیدار مردم استان ایلام در سالروز ولادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام 1393/02/23

جهت مطالعه متن کامل بیانات رهبر معظم انقلاب اینجا را کلیک کنید.

 


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در شنبه دهم خرداد ۱۳۹۳ ساعت 7:59 موضوع | لینک ثابت


جای خالی هنرمندان در صنعت کشور

 

مدتی پیش مطلبی در مورد "هوش هیجانی" (EQ) می خواندم.هوش هیجانی را به طور خلاصه "شناخت احساسات و هیجانات خود و طرف مقابل و مدیریت این احساسات و هیجانات" تعریف کرده اند. قسمتی از آن که الان مد نظر من می باشد، به طور خلاصه این است که "هوش طبیعی" (IQ) حدود 15 تا حداکثر 20 در صد، در موفقیت افراد نقش دارد، در حالی که 80 تا 85 درصد موفقیت افراد موفق، مدیون هوش هیجانی آنها است.نکته دیگر اینکه هوش طبیعی تقریبا ثابت است و معمولا بعد از 15 سالگی قابل افزایش نیست، در حالی که هوش هیجانی قابل بهبود و افزایش است و شعر، موسیقی و ... و در یک کلام "هنر" از جمله عواملی است که باعث بهبود ، پرورش و افزایش هوش هیجانی می شود.

***

امسال شرکت تعاونی بندرسازان گناوه، در کنار کارت تبریک نوروز، بر خلاف رویه معمول به جای سررسید سال جدید- که حداقل ده تا دریافت کرده بودم - کتاب "استیو جابز" را برایم فرستاد.در صفحات آخر کتاب از قول استیو جابز مطلبی گفته شده است ،که برای من خیلی جالب بود: "دلیل اینکه مردم اپل را درک می کنند این است که در نوآوری ما یک جریان عمیق از انسانیت وجود دارد.به نظر من هنرمندان بزرگ و مهندسان بزرگ مشابه هستند،به طوری که هر دوی آنها تمایل به ابراز وجود دارند.در واقع برخی از بهترین افرادی که بر روی مک اصلی کار می کردند، به طور غیر رسمی شاعر و موسیقی دان بودند...."

***  

استیو جابز در سخنرانی معروف خود که در سال 2005 در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه استنفورد ایراد شد، می گوید:"... من به خاطر حس کنجکاوی و ابهام درونی‌ام توی راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه‌ی گران بها شد. کالج "رید" آن موقع یکی از بهترین تعلیم‌های خطاطی را  در کشور می‌داد. تمام پوستر‌های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی مي‌شد و چون من از برنامه‌ی عادی دانشگاه ترك تحصیل کرده بودم، کلاس‌های خطاطی را برداشتم. سبک آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می‌بردم. امیدی نداشتم که کلاس‌هاي خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌ای آینده‌ی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاس‌ها، موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی مي‌کردیم تمام مهارت‌های خطاطی من دوباره توی ذهن من برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونت‌های کامپیوتری هنری و قشنگ بود. اگر من آن کلاس‌هاي خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونت‌های هنری الآن را نداشت و چون ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتري این فونت را نداشت... " 

 

***

مرحوم مجتبی کاشانی مدیر،مشاور مدیریت،شاعر و هنرمند

***

- اگر حوصله مطالعه بیشتر در مورد هوش هیجانی را ندارید، دیدن فیلم دوره آموزشی "هوش هیجانی" با سخنرانی دکتر علی محمد گودرزی از انتشارات "مرکز آموزش و تحقیقات صنعتی ایران" توصیه می شود!

 

- دانلود سخنرانی استیو جابز در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه استنفورد با زیرنویس فارسی ( + )

 

 


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در سه شنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۲ ساعت 19:33 موضوع | لینک ثابت


تخم مرغ رنگ کرده!

 

یادش به خیر! دبستان که بودیم ،درسی داشتیم به نام "کاردستی" که الان با تغییرات اساسی به درس "کار و فناوری" تبدیل شده و کتاب خاص خود را دارد.درس کاردستی ما ،نه تنها کتاب که حتی هیچ سرفصل و روش آموزش و ارزیابی خاصی نداشت.برای هر جلسه درس کاردستی ،ما  "به سلیقه ی خود" یک کاردستی می ساختیم و معلم هم "به سلیقه ی خود" به هر دانش آموز نمره ای می داد!

 

روزی یکی از دانش آموزان که فراموش کرده بود یا به هر دلیل کاردستی نساخته بود، چند دقیقه قبل از آمدن به مدرسه، یک تخم مرغ رنگ کرده بود و برای درس کاردستی به کلاس آورد و اتفاقا نمره خوبی هم گرفت!کم کم و به مرور زمان بسیاری از دانش آموزان دیگر نیز، برای درس کاردستی یک "تخم مرغ رنگ کرده" می آوردند، یک نمره "بیست" می گرفتند و آموزگار زرنگ نیز ظهر با یک پلاستیک تخم مرغ رنگ کرده به خانه برمی گشت و صبحانه یک هفته خانواده اش تامین بود و هر هفته این موضوع تکرار می شد!!

***

از آن روزها تا کنون نزدیک به سی سال گذشته است.برخی از آموزگاران آن روزها به مدد مراکز آموزش مدیریت دولتی و ... "دکترای مدیریت استراتژیک"! گرفته اند و در مسئولیت های بالا مشغول به کار هستند.آن بچه های شیطان دیروز نیز برای خودشان کسی شده اند،اما به نظر می رسد ، هنوز نه تنها حکایت "تخم مرغ رنگ کرده" را فراموش نکرده اند،بلکه در "رنگ کردن" – اعم از تخم مرغ و غیر تخم مرغ - به مراتب حرفه ای تر هم شده اند!

 

این دانش آموزان زبل دیروز، هنوز هم در بسیاری از جاها که دانش، توان، تخصص،ریسک پذیری و ... را برای انجام کارهای اساسی و ماندگار ندارند، به مدد همان تجربیات کودکی، و با شناختی که از روحیات معلم دیروز و مدیران امروز خود دارند، با الگوگیری از "تخم مرغ رنگ کرده" ، نمره "بیست" را می گیرند...!!

 

در همین رابطه:

- بهترین راه حل یا ساده ترین راه حل؟!


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در جمعه دهم آبان ۱۳۹۲ ساعت 0:40 موضوع | لینک ثابت


پنجره !!

 

در زمان اقامت در سوئد، مدت زمانی گذشت تا بر ترس و دلهره خود غالب شوم و پسرم را در اتاق خواب خود که با پنجره ای بدون حفاظ – که به راحتی از طرف خیابان قابل دسترسی بود- تنها بگذارم! به نظرم رسید این سوئدی ها از درایت و فکر کافی برخوردار نیستند و گرنه برای امنیت بیشتر، حداقل در پشت پنجره هایی که در ارتفاع پایین قرار دارند، نرده مناسب نصب می کردند!!

 

کم کم متوجه شدم آنچه من را آزار می دهد "عدم امنیت" نیست ، بلکه "احساس عدم امنیت" است که شاید بیشتر ریشه فرهنگی داشته باشد.اصولا پنجره علاوه بر ورود نور و هوای تازه، می تواند و باید در شرائط خاص و اضطرای مثل آتش سوزی و ... به عنوان یک راه خروج اضطراری برای ساکنین و یا راه ورود اضطراری برای نیروهای آتش نشانی و ... مورد استفاده قرار گیرد.

 

تصویری از یک مرکز آموزشی - بوشهر

 

در همین رابطه:

-   عدم امنیت یا عدم اعتماد!

-   صرفا جهت مقایسه!

 


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۲ ساعت 13:41 موضوع | لینک ثابت


چشم ها را باید شست!

 

هر بار که بحث اتصال استان فارس به خلیج فارس مطرح می شود با واکنش های شدید نمایندگان مجلس،مطبوعات ، سایت های خبری و تحلیلی و ... استان های ساحلی هرمزگان و بوشهر مواجه می شود.

به عنوان یک "شهروند جمهوری اسلامی ایران"، نمی دانم دلیل این حساسیت های شدید و واکنش های تند به اتصال استان فارس به خلیج فارس چیست؟ جدائی قسمتی از یک استان ساحلی – که  اتفاقا بنا به دلائل گوناگون در محرومیت هم باقی مانده است - و متصل شدن آن به استان دیگر ، یا تشکیل استانی دیگر و توسعه آن مناطق محروم و به تبع آن توسعه روز افزون کشور ، چه اشکالی دارد؟!

 

ایران کشوری است با اقوام مختلف، زبان ها و گویش های متفاوت ، مذاهب متفاوت، سنت های گوناگون و ... که در جغرافیائی به نام "ایران" با هم  به خوبی و خوشی زندگی می کنند و برای مدیریت و ساماندهی بهتر کشور- همچون همه جای دنیا - با خطوط فرضی بر روی نقشه به استان های متفاوت تقسیم شده اند، که این خطوط فرضی نمی تواند و نباید باعث کندی روند توسعه کشور و یا دوری و جدائی مردم کشور از یکدیگر باشد و این حق را برای مدیران و سیاستگذاران ارشد کشور قائل باشیم که با در نظر گرفتن مصالح کلی توسعه کشور، این خطوط فرضی را – در درون مرزهای کشور- اندکی تغییر دهند!

 

متاسفانه درمطبوعات و وبسایت های خبری – تحلیلی استانی و حتی در بیان برخی شخصیت های موجه استان های ساحلی ، به موضوع جدائی قسمتی از استان بوشهر یا هرمزگان و الحاق به استان فارس با چنان شدت و حدتی برخورد می شود که  گویا استان فارس، رژیم اشغالگر قدس است و می خواهد قسمتی از خاک کشور ما را تصاحب کند و گویا فراموش می کنند استان فارس نیز جزئی از خاک همین کشوری است که جای جای آن برای ما عزیز و محترم است.

***

خواهشمند است نظرات خود را در رابطه با مزایا و معایب جدائی قسمتی از استان های بوشهر و هرمزگان و ایجاد استانی جدید و یا اتصال "استان فارس" به "خلیج فارس"، با دید کارشناسانه و بدون تعصب، قید نمایید.


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در چهارشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 0:41 موضوع | لینک ثابت


ما منتظر شنیدن صدای واحد از مدرسه هستیم!

 

دیروز پسرم با خنده و طنز معنی داری گفت: بابا! موندم برای مدرسه چکار کنم؟

دبیر کار و فناوری مان گفته باید پروژه های درسی تان را روی فلش مموری ریخته به من تحویل بدهید، در حالی که یکی از مسئولین مدرسه می گوید: هر گونه  موبایل ، هارد ، فلش مموری و ... که در محیط مدرسه در دست، کیف یا جیب  دانش آموز کشف شود، گرفته شده و  تا آخر سال تحصیلی پس داده نمی شود...!!

 


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در چهارشنبه دهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 13:12 موضوع | لینک ثابت


به بهانه هفته ملی دریانوردی!


هفته ملی دریانوردی بر تمامی فعالان عرصه بندر و دریانوردی مبارک باد


***

یک "کشتی اقیانوس پیما"، طی دو سه سال ساخته می شود.اما اینطور که در فیسبوک می بینم!، دوستانی که با هم سال 1374 وارد دانشگاه دریانوردی شدیم ، هنوز Chief Officer هستند، یعنی پرورش یک "فرمانده کشتی اقیانوس پیما" ، حدود بیست سال طول می کشد! و برای پروش و تربیت یک "مدیر صنعت کشتیرانی" - مدیر به معنای واقعی – زمان زیادتری مورد نیاز است.
 

این موضوع در تمام صنایع، با اندکی کم یا زیاد صادق است.چقدر سرمایه های انسانی خود را قدر می دانیم؟!


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در جمعه پنجم مهر ۱۳۹۲ ساعت 21:59 موضوع | لینک ثابت


تئوری نیازهای سلسله مراتبی  در شعر مولانا

 

.... آدمی اول حریص نان بود                   زآنکه قوت و نان ستون جان بود

سوی کسب و سوی غصب و صد حیل        جان نهاده بر کف از حرص و امل

چون به نادر گشت مستغنی ز نان                 عاشق نام است و مدح شاعران

تا که اصل و فصل او را بردهند                         در بیان فضل او منبر دهند.

تا که کر و فر و زربخشی او                        همچو عنبر بو دهد در گفت و گو ...

***

مثنوی معنوی - دفتر چهارم


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در یکشنبه سوم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 20:51 موضوع | لینک ثابت


رئیس جمهور آینده و اولویت حمل و نقل!


دیشب در برنامه زنده ثریا شبکه یک سیما ، که با حضور قائم مقام مدیرعامل شرکت راه آهن و بررسی نقش و عملکرد حمل و نقل ریلی پخش شد، در بخش نظرسنجی از بینندگان،سوالی مطرح شد که برای افرادی همچون من -که شاغل در  صنعت حمل و نقل دریائی هستیم - جالب و البته غیر منتظره بود!





ظاهرا کارشناسان برنامه مذکور  نمی دانستند و یا فراموش کرده بودند که وسیله ای به نام "کشتی" نیز اختراع شده! و حدود 90 درصد تجارت دنیا از طریق دریا و حمل و نقل دریائی صورت می گیرد.علیرغم وجود گزینه "حمل و نقل دریائی" در نظرسنجی مذکور، من گزینه "حمل و نقل دریائی" را به سامانه پیامکی برنامه ارسال کردم!


البته قائم مقام محترم مدیرعامل شرکت راه آهن در صحبت های خود در مورد راه آهن اصفهان-شیراز به طور غیرمستقیم به  نقش و اهمیت حمل و نقل دریایی اشاره کرد و گفت توجیه راه آهن اصفهان-شیراز، اتصال آن به خلیج فارس بوده و می باشد.

با امید به اینکه هر چه سریع تر راه آهن اصفهان-شیراز از طریق بندر  بوشهر به خلیج فارس وصل شود.

***
در همین رابطه:
- اگر دریا نبود...!


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در پنجشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 0:29 موضوع | لینک ثابت


بین ساعت 11 تا 12  !!


سازمان بنادر و دریانوردی و ادارت کل آن به دلیل وجود مدیران تحصیل کرده و دنیا دیده، ارتباطات بین المللی سازمان و آموزش های اثربخش و .... سازمانی منظم است که عموم جلسات آن چه جلسات داخلی و چه جلسات با مشتریان و ... در آن با وسواس خاصی سر ساعت و  به موقع تشکیل و برگزار می شود.


مدتی پیش تلفنی قرار ملاقاتی با یکی از موسسات آموزشی شهرستان بوشهر گذاشتیم و زمان آن را  ساعت 11 تا 12 توافق کردیم.روز ملاقات تا ساعت حدود یازده و نیم در دفتر کار منتظر ایشان بودم و به دلیل عدم حضور ایشان  و گذشت حدود نیم ساعت از زمان توافق شده ، برای انجام کاری به ساختمان مرکزی اداره کل رفتم.حدود ده دقیقه بعد ، یکی از همکاران تماس گرفت و گفت کجا هستی؟ از موسسه فلان به اینجا آمده و با شما کار دارند!


به محل کار برگشتم وقتی گفتم قرار بود جلسه  ازساعت 11 تا 12 باشد، بنده خدا با تعجب گفت: نع! منظور من این بود که در بازه زمانی بین ساعت 11 تا 12 به دفتر کار شما می آیم....


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 13:35 موضوع | لینک ثابت


من دارم مي روم که تو چادرت را در نياوري...


خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه ی تصویر های آن روزها یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت میکند:


یادم مي آيد يک روز که در بيمارستان بوديم، حمله شديدي صورت گرفته بود. به طوري که از بيمارستان هاي صحرايي هم مجروحين زيادي را به بيمارستان ما منتقل مي کردند. اوضاع مجروحين به شدت وخيم بود. در بين همه آنها، وضع يکيشان خيلي بدتر از بقيه بود. رگ هايش پاره پاره شده بود و با اين که سعي کرده بودند زخم هايش را ببندند، ولي خونريزي شديدي داشت. مجروحين را يکي يکي به اتاق عمل مي برديم و منتظر مي مانديم تا عمل تمام شود و بعدي را داخل ببريم.


وقتي که دکتر اتاق عمل اين مجروح را ديد، به من گفت که بياورمش داخل اتاق عمل و براي جراحي آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بياورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.


همان موقع که داشتم از کنار او رد مي شدم تا بروم توي اتاق و چادرم را دربياورم، مجروح که چند دقيقه اي بود به هوش آمده بود به سختي گوشه چادرم را گرفت و بريده بريده و سخت گفت "من دارم مي روم که تو چادرت را در نياوري. ما براي اين چادر داريم مي رويم..." چادرم در مشتش بود که شهيد شد.


از آن به بعد در بدترين و سخت ترين شرايط هم چادرم را کنار نگذاشتم.

 

***

مطلب فوق را یکی از دوستان برایم ایمیل کرده بود.حیفم آمد در این وبلاگ به اشتراک نگذارم!


 

نوشته شده توسط یحیی یحیائی در چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 22:15 موضوع | لینک ثابت