هیچ کس به غیر از خود ما، ما رو به بیراهه نبرد...
نوروز بمانید که ایّام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!
آن صبح نخستین بهاری که ز شادی
می آورد از چلچله پیغام، شمایید!
آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
آن گنبد گردننده ی آرام شمایید!
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،
خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!
نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید!
عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانه ی بهرام و گل اندام شمایید!
هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،
هم صاعقه ی خشم ِ بهنگام شمایید!
امروز اگر می چمد ابلیس، غمی نیست
در فنّ کمین حوصله ی دام شمایید!
گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است،
در کوچه ی خاموش زمان، گام شمایید
ایّام ز دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایّام شمایید!
"پیرایه یغمایی"
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی | آتش زدی اندر من و چون دود برفتی | |
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی | چون دوستی سنگدلان زود برفتی | |
زان پیش که در باغ وصال تو دل من | از داغ فراق تو برآسود برفتی | |
ناگشته من از بند تو آزاد بجستی | ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی | |
آهنگ به جان من دلسوخته کردی | چون در دل من عشق بیفزود برفتی |